فیلم جزیره شاتر ( شاتر ایسلند – SHUTTER ISLAND )
فیلم جزیره شاتر ( شاتر ایسلند – SHUTTER ISLAND )
«جزیرهی شاتر» یکی از آن فیلمهای ویژهای است که پس از پایان مخاطبش را مدهوش، تنها و گمشده رها میکند. میخواهیم اینبار با نگاهی موشکافانه تمام لایههای این اثر را کند و کاو، و تا جای ممکن نقاط تاریک و کور این داستان را روشن کنیم.
نکاتی در رابطه با داستان فیلم
در آغاز مسیر تحلیل داستان این فیلم و در حقیقت قبل از پرداختن به تئوریهای مختلف، نیاز است نگاهی به شخصیتها و داستان این اثر داشته باشیم. قطعا خودتان داستان Shutter Island را به صورت کامل میشناسید و اینجا نیاز به روایت دوبارهی این داستان نیست و پیش از شرح تئوریها بیان چند نکته در رابطه با این داستان کافی است.
جزیرهی شاتر به هیچعنوان داستان خود را به شکلی عجیب و غیرقابل درک روایت نمیکند بلکه آنقدر درست و سر راست آن را جلو میبرد که مخاطب احساس میکند با چیزی کاملا عادی طرف است و تنها نکتهی موجود در داستان، فهمیدن راز نهفته در این جزیره است. این روایت ساده و این معماری بینقص به حدی فوقالعاده است که بیست دقیقهی پایانی فیلم چیزی کاملا شگفتآور از آب در میآید و تمام رشتهای که از این داستان در ذهن بیننده بافته شده بود را پنبه میکند. در پایان فیلم و در یک لحظه، سوال اصلی از فهمیدن این که در این جزیره چه میگذرد تبدیل میشود به این که آیا تدی دیوانه بود یا نه؟ نکته داستان در این است که در ظاهر روایتی ساده را یدک میکشد اما در باطن خود از معماری چندلایه و پر از نکتهای بهره میبرد. هر دقیقه و هر دیالوگ در این اثر میتواند دلیلی برای اثبات هر کدام از تئوریها باشد پس بدیهی است که برای یافتن تئوری درستتر نیاز به استناد به بخشبخش فیلم است.
یکی از مشکلاتی که در تحلیل داستان این اثر به آن بر میخورید آن است که به هر نتیجهای، تاکید میکنم به هر نتیجهای که برسید، فیلم نکات نقضکنندهای را برایش مهیا کرده است. در موشکافی این فیلم، باید حواستان باشد که به دنبال تئوری درست و بیاشکال نگردید(چون اصلا چنین تئوری خاصی وجود ندارد!) بلکه به دنبال نتیجهای باشید که بتوان سیر داستانی فیلم را با آن به صورت کامل توجیه کرد. حالا و با در نظر گرفتن تکتک این نکات، ابتدا به سراغ شناخت کاراکترهای پر رنگ به صورت دقیق و بعد از آن پرداختن به همهی تئوریها و رسیدن به نتیجهای واحد و درست میرویم.
شخصیتها
بزرگترین نقطهی قوت این اثر که داستان بیاشکال آن را نیز سبب میشود بدون شک شخصیتهای آن هستند. به دلیل تاثیرگذاری تکتک این شخصیتها بر تحلیل ما از این داستان، نگاهی گذرا به برخی از آنها میاندازیم.
اندرو لیدیس/ ادوارد دنیلز: شخصیت اصلی و محوری داستان یعنی ادوارد( تدی) دنیلز که به عنوان مارشال ایالات متحده وارد جزیرهی
شاتر میشود و در واپسین دقایق فیلم شخصیتپردازی محکم خود را از دست داده و برای بسیاری تبدیل به اندرو لیدیس میشود. دو حالت وجود دارد: یا اندرو لیدیس دیوانهای است که برای فرار از کارهایش خود را تدی دنیلز نامیده و این داستانها را از خودش در آورده است و یا حق با تدی است و اندرو قاتل بیرحم زن و فرزندان تدی است که هماکنون یکی از زندانیان حاضر در جزیرهی شاتر است. تمام حقایق نفهته در داستان این اثر به شکلی وابسته به این است که آیا اندرو و تدی یک شخص هستند یا دو نفر متفاوت؟ برخلاف مابقی شخصیتها که هویت اصلی آنها کاملا مشخص است تدی و اندرو تا پایان یک علامت سوال برای مخاطب هستند و نمیتوان تشخیص داد که این دو با هم فرق دارند یا خیر. حقیقت این است که برای یافتن حقیقت در رابطه با این دو شخص و صد البته داستان فیلم، باید جستوجوهایمان را در میان روابط این دو با یکدیگر دنبال کنیم و اینجا است که پاسخ سوال اصلی را پیدا میکنیم.
چاک اول/ دکتر لستر شیان: چاک اول، همکار تازهی تدی دنیلز و یکی از مارشالهای ایالات متحده است. شخصیتی که نام حقیقی او لستر شیان بوده و به گفتهی خودش روانپزشک اصلی اندرو لیدیس( یا همان تدی دنیلز) است. وی در اغلب مواقع همراه با تدی است و هرگز او را تنها نمیگذارد و اگر ادعای وی را حقیقی در نظر بگیریم، میدانیم که او و دکتر کاولی تمام مدت فیلم، در حال بازیکردن نقشهایشان برای حل مشکل تدی بودهاند. رفتارهای بینقص و پر از محتوای او از کلیدهای حل معمای این داستان به شمار میرود و بررسی دیالوگهای او کمک زیادی در حل معماهای این داستان میکند.
دلورس چاما/ راشل سولاندو: اگر فرض کنیم که تدی حقیقتا دیوانهای با نام اندرو لیدیس است، میدانیم که وی همسری روانپریش با نام دلورس چاما داشته که سه فرزند او را در آب دریاچه غرق کرده است. اگر حرفهای دکتر کاولی حقیقت داشته باشد، راشل سولاندو نامی کاملا دروغین است که ذهن تدی دقیقا به مانند اندرو لیدیس وی را به جای دلورس ساخته است تا خاطرات بدی که از زنش دارد را به اشخاصی دیگر نسبت دهد. راشل سولاندو در فیلم با دو چهرهی متفاوت نمایان میشود. دیدار اول کاملا ساختگی است و یکی از پرستارها به جای وی بر روی صندلی نشسته تا تدی را گول بزنند اما دیدار دوم که در آن غار صورت میگیرد چیزی است که نیاز به بررسی بسیار عمیق دارد چرا که ممکن است به طور کامل تئوری دیوانه بودن تدی را زیر سوال ببرد.
تئوری اول: تدی دیوانه نیست
ما همیشه شخصیتهای اصلی جذاب را دوست داریم و به همین دلیل در اغلب مواقع انتخاب اولمان در اینگونه آثار، آن چیزی است که حق را به شخصیت اصلی میدهد. با همین نگاه که بعد از تماشای «تلقین» باعث میشد بگوییم کاب به واقعیت بازگشته است تا خیالمان از زندگی راحتش و پایان یافتن کابوسهایش راحت شود، اینبار هم در لحظهی اول، بیشتر این تئوری “همهچیز حقیقی بوده” و تدی دیوانه نیست را میپسندیم و سعی در اثبات آن داریم. این تئوری همهچیز را به نفع تدی در نظر میگیرد و نه تنها میگوید که او “حقیقت را میگوید”، بلکه میگوید “او در این لحظه و به صورت کلی دیوانه نیست”.
تئوری دیوانه نبودن تدی اصلا چیز دور از انتظاری نیست زیرا فیلم پر از نکتههای ریز و درشتی است که اگر که از آنها برداشت درستی داشته باشیم، اشاره به دیوانه نبودن تدی دارند. از همان لحظهای که ماجرا در آن کشتی آغاز میشود شروع میکنیم. اگر به یاد داشته باشید، در اول داستان تدی به هیچعنوان شناختی نسبت به همکار جدیدش چاک ندارد. از آنطرف طبق گفتههای دکتر کاولی، ذهن تدی هر مدت یکبار چرخهای را مابین دیوانگی و پذیرش حقیقت طی میکند. در پایان فیلم، در آنجایی که دکتر لستر شیان برای سنجیدن وضعیت ذهنی تدی برای آخرین بار سراغش میرود میبینیم که تدی او را با نام چاک صدا میکند و این شخصیت او( که همان همکار تدی است) را به طور کامل میشناسد. حال اینجا تناقضی به نفع این تئوری به وجود میآید: اگر واقعا او همهی این شخصیتها را در ذهن خود ساخته است، پس همواره آنها را میشناسد و دلیلی ندارد که در اول فیلم چاک برایش یک غریبهی کامل باشد. این تناقض فقط به یک شکل حل میشود و آن این است که ورود تدی به این جزیره را کاملا حقیقی در نظر بگیریم و باور کنیم که او دیوانه نیست! یا حداقل در لحظهی ورود به جزیره دیوانه نبوده است. ( قطعا این تناقض هنوز هم برایتان به صورت کامل حل نشده است، با مقاله همراه باشید تا در پایان تمام این مشکلات حل شود)
بگذارید از یک شاهد مثال دیگر و بسیار مهمتر استفاده کنم. عبارتی که زیر تمام پوسترهای رسمی اثر نوشته شده را حتما خواندهاید: “جایی که به تو اجازهی رفتن نمیدهد”. اگر تدی، شخصی دیوانه و یکی از زندانیان اینجا است، دیگر تلاش او برای ترک این مکان چیزی بیمعنی است و این جمله جلوهی خاصی نخواهد داشت. منظورم این است که یک دیوانه جایش اینجا است پس تلاش او برای فرار کاری غلط است و جلوگیری از کار غلط که چیز بدی به حساب نمیآید که آن را به شکلی مرموز و به عنوان پیامی خطرناک بر روی پوستر هک کنند.
نکات بسیار دیگری وجود دارد که میتواند اثبات کند تدی دیوانه نیست، اما نامی که بر تئوری اول نهاده شده است، منظوری را به مخاطب میرساند که به طور کامل غلط است و نمیتوان با آن داستان را به صورت بندبند توجیه نمود. منظور تئوری اول این است که همهچیز به همان شکلی است که تدی دنیلز میگوید و تمام حرفهای دکتر کاولی و دیگر شخصیتها دروغی خالص است. متاسفانه یا خوشبختانه برای اثبات تئوری دوم، چندین و چند برابر نکتهی توجیهکننده وجود دارد که باعث میشود حداقل از این که تئوری اول کاملا درست نیست، مطمئن باشیم. نکات دیگر را در اینجا بیان نمیکنم زیرا میخواهم از تکتک آنها برای رساندن تمام خطوط داستانی به هم استفاده کنم و آوردن آنها در اینجا جدا از گیجکردن خواننده و افزودن بیدلیل بر حجم مطلب سودی ندارد.
تئوری دوم: رویای یک دیوانه
این روزها در اغلب مقالات، نوشتهها و مطالب تحلیلی که در دنیای اینترنت یافت میشود اغلب نویسندگان این تئوری که حق با کاولی است و تدی یک دیوانهی کامل بوده را پذیرفتهاند. حقیقتش را بخواهید از لحاظ منطقی این که تمام این قصههای تدی، رویای مغز بیمار یک دیوانه بودهاند، در نگاه اول بهترین توجیه ممکن است چرا که میتوان با آن اغلب نقاط داستان را توجیه نمود. از طرف دیگر تعداد بیپایانی نکته و حرف داخل فیلم وجود دارد که این تئوری را تایید میکند. برای رد نمودن و یا قبول کردن این تئوری نیاز به بحثهای دقیقی داریم که در ادامه به آنها خواهیم پرداخت اما در ابتدا نگاهی به مهمترین نکات تاییدکنندهی این تئوری خواهیم انداخت.
در قدم اول برای اثبات دیوانگی تدی، میتوانیم نمونههایی برای تایید سخنان دکتر کاولی و دکتر لستر شیان بیاوریم. اگر به یاد داشته باشید اولینبار که تدی ماجرای کشتهشدن همسر و فرزندان خویش را برای چاک( همان دکتر شیان) تعریف میکند، سخن از یک آتشسوزی بهپا شده توسط اندرو لیدیس میزند. تدی در حرفهایش در آن سکانس حرفی خاصی را با تاکید بیان میکند: “خونهی ما در آتش سوخت و چهار نفر مردن. البته زن من توسط دود کشته شد، نه آتیش!”. تاکید بیش از اندازهی تدی بر این موضوع که زنش به خاطر دود خفه شده است را به خاطر داشته باشید. در سکانسی دیگر زمانی که شب، تدی در حال کابوس دیدن است، لحظهی سوختن آپارتمانش را مشاهده میکنیم. در این سکانس چیز واضحی نمایان نمیشود اما دو چیز مشخص است، اول آن که همسر او در بغلش تبدیل به خاکستر میشود و این یعنی این که او به طور کامل سوخته است وخفه شدن با دود علت مرگ او نیست، دوم آن که لحظاتی بعد سوختن خانه ناگهان آغاز میشود و جدا از تایید همان مطلب، گویا نشاندهندهی این است که در عین فرار همیشگی تدی از حقیقت، چیزی عوض نشده و او باید واقعیت اتفاقافتاده را بپذیرد. در کابوسی دیگر، تدی راشل سولاندوی دروغین( یعنی همان پرستاری که خودش را به شکل دیوانهای با نام راشل معرفی کرده بود) را در خواب میبیند. ما میدانیم که روایت تعریف شده از زندگی راشل دقیقا همانچیزی است که از زندگی همسر تدی گفته میشود. حال در این خواب، سکانسی وجود دارد که تدی با ابراز مهربانی بچهها را در بغل میگیرد و نسبت به راشل و فرزندانش احساسی بسیار عمیق دارد. ما میدانیم که این چهرهی حاضر در خواب، چیزی است که به دروغ از راشل سولاندو به تدی نمایش داده شده است اما بازهم او وی را در خواب میبیند و درک میکند. این دو نکته در کنار یکدیگر ثابت میکنند که بدون شک تدی دائما در حال فرار از حقیقتی است که برایش رخ داده و مشخص میشود که حقیقتا او شخصیتهایی مثل راشل را برای فراموشی حقیقت خلق کرده است. باور کردن دیوانگیهای بیپایان تدی زمانی به اوج خودش میرسد که باری دیگر نگاهی به این کابوس پایانی داشته باشیم. در اولین لحظهای که تدی خود را درون اتاق مذکور یافت میکند با اندرو لیدیس مواجه میشود. برخلاف انتظار این دو با هم برخوردی بسیار معقول دارند و حتی اندرو سیگار او را هم روشن میکند. تدی که همهجا دنبال اندرو است و هر دیوانهی سر راهش را تا حد امکان اندرو در نظر میگیرد و به خونش تشنه است، اینجا با آرامش کامل با لیدیس برخورد میکند. تنها توجیه ممکن برای این سکانس این است که تدی میداند اندرویی وجود ندارد و فقط در دنیای واقعی برای ثابت کردن داستانی که تعریف میکند به خودش و دیگران، همواره پی او است و خودش به اندرو جان میبخشد.
منبع : http://zoomg.ir/2015/08/02/48491/shutter-island-story-analysis/
نظر بدهید